پرهامپرهام، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 21 روز سن داره

من و داداشم

مهمونی و تولد سمانه

وایییی بازم مهمونی آخه میدونی بیشتر به خاطر سمانه و مهدی که اومدن ایران وگرنه ما تازه به خاطر ماه رمضان دور هم جمع شده بودیم اما دیشب خونه زن عمو یه تولد کوچولو برای سمانه گرفتیم آخه 30 شهریور تولدشه که اون روز ایران نیست واسه همین ماپیشواز رفتیم و زود تر تولد گرفتیم اما بگم از شما تا فهمیدی بساط تولد مهیاست شروع کردی آهنگ تولد خوندن البته به زبون شما=بولد بولد دیگه نمیتونستی بشینی و مثل دختر خانمها فقط وسط و (اینم کارای شما به روایت تصویر)موقع شمع فوت کردنم که شما سریع فوت کردی کیک هم شما بریدی کادوها هم با شما باز شد کلا از  قبل هم از بغل خاله سمانه تکون نمیخوردی اون شبم که تولد بود که دیگه هیچ تو همه هستی مثلا تولد خاله سم...
22 شهريور 1392

فردای مهمونی(خونه خاله شیوا)

مامانی سلام زندگی من که هر روز شیرین تر از روز قبل میشی عشقم امیدم سسسسسسسسسلام به همه دوستای یه خبر خوب بابایی بالاخره ماشینی که میخواست و باب میلش بود و پیدا کرد و خرید یک ماکسیمای مشکی خوشجل موشجل که شما وقتی دیدیش کلی خوشحالی کردی و دیگه ناراحت نبودی که بابایی بنزشو فروخته (چند شب پیش که از خونه مامانجونی برگشتیم تا در حیاط باز کردیم با بغض گفتی بنز دیگه اینجا نه یعنی اینجا نیست من نمیدونم تو فندق از کجا ماشینارو میشناسی اگه به بابای ماشین دوستت نمیرفتی نمیشد؟ ) آخه علاقت انقدر زیاده که پراید مامانیو قبول نداشتی میگفتی من ماشین بابا دوست بلی =یعنی ماشین باباتو دوست داری انقدر این چند روز بابایی به این آگهی های ماشین زنگ زده بود و بر...
22 شهريور 1392

مهمونی 92/6/18

سلام به همه دوستام  ما بعد از اینکه از همدان اومدیم قرار روز سه شنبه برای مهمونی خونه خودمونو با زن عموها گذاشتیم اما شنبه زن عمو زنگ زد که اگر میشه دوشنبه بیایم من هم گفتم باشه و از همون روز مشغول تدارکات مهمونی شدم چون من خیلی وسواسیم و دوست دارم همه چی عالی باشه و برای مهمونم سنگ تموم بزارم یکشنبه داداش وقت دکتر داشت و من یکمی از کارام عقب افتادم اما با کمک بابایی مهربونت به همه کارام رسیدم البته شما هم خیلی پسر خوبی بودی و اذیتم نکردی برای شام سالاد الویه+سالاد ماکارانی+ کشک بادمجون+کوکو سبزی لقمه ای+کالباس +سالاد کاهو و مخلفات ساندویچ آماده کرده بودم که متاسفانه فراموش کردم عکس بگیرم و اما از میز دسر عکس دارم که میزارم تا ببینید ز...
22 شهريور 1392

مسافرت همدان 92/6/14

سلام به همه آقا پرهام گل قرار بود آخر شهریور ماه بریم همدان طبق برنامه هر سال برای همین با خانواده بابا رضا و عموهای بابایی قرار گذاشتیم پنج شنبه 92/6/14 ساعت 6 صبح حرکت کنیم و صبحانه هم تو راه بخوریم که  متاسفانه ما از این برنامه جا موندیم (چون بابایی ماشینشو که اتفاقا شما خیلی دوستش داشتیو فروخته بود ومیخواست ماشین بخره که قرار شد ما بعد از نهار حرکت کنیم اما نشد و ما ساعت 5 عصر با ماشین مامانی حرکت کردیم و به علت ترافیک زیاد ساعت حدودا 9:30 رسیدیم) شما تو راه خیلی پسر خوبی بودی و پنبه ریز هم نبودی و حسابی حال کردی چون فرهاد(پسرعمو بابایی) همراهمون بود صندلی ماشین شمارو نبرده بودیم و شما حسابی ورجه وورجه میکردی اما در کل پسر آقایی بود...
20 شهريور 1392

بعد از چند روز غیبت

سلام به همه دوستای گلم ما بعد از چند روز غیبت اومدیم ببینیم چه خبره؟   ما یه چند روز مسافرت بودیم دیشب هم مهمون داشتیم امروز مهمون بودیم فردا شب مهمونیم خلاصه خیلی خسته ام اما فردا با یه عالمه عکس میرسیم خدمتتون پس فعلا تا من شب بخیر ...
20 شهريور 1392

وقتی من تو شکم مامانم بودم

عکسهایی که در ادامه مطلب میزارم مربوط میشه به زمانی که شما تو شکم مامانی مهمون بودی بله اینجا بهمن ماه سال 89 هست که داداشی شما با تب 41 درجه و حمله آسمی راهی بیمارستان علی اصغر شد و اونجا بستری شد بچم انقدر بیحال بود از شدت تب بالا لپاش گل انداختن که تو عکس معلوم میشه مامانی چون بود انقدر بیحال بودم که بابایی مجبور بود هم به مامان برسه و هم به شما سرویس بده تا صبح بیدار بود و شما رو پاشویه میکرد وهر وقت تبتو اندازه میگرفت با ساعت و اندازه تب یادداشت میکرد تا ببینه تبت پایین میاد یا نه و مثل یه پرستار خوب به هر دوتامون رسیدگی میکرد حالا برید ادامه مطلب......... ...
14 شهريور 1392

پسرهای کاراته باز من

همگی اوس (سلام در کاراته ) داداشم در حال حرکت انجام دادن البته الان کمربند زرد داره داداشی  از تیرماه 91 کلاس کاراته میره ومن و شما هم میریم تو حیاط باشگاه میشینیم تا داداشی بیاد برای همین شما هم به کاراته علاقمند شدی و از داداشت یکسری حرکات یاد گرفتی هر حرکت در کاراته یک اسمی داره وقتی میخوان حرکاتو بشمارند میگن  هیچ  /  نی   /  سان  /  چی و................ شما هم مدام میگی   هیچ   نی   من برم (یعنی برم کلاس کاراته) حالا در ادامه مطلب عکسهای جالبی گذاشتم و اما داستان داریم با جنابعالی که لباس کاراته میخواستی و تند تند میگفتی من باواس هیچ نی (منظورت این بود که ل...
14 شهريور 1392

عکس های آبله مرغون وحشتناک داداشیم پارسا

سلام به همه این روزها مامانی مشغول کارای اثاث کشی مامانجونی بوده و همچنان هست آخه کار که تمومی نداره اما امشب تصمیم گرفتم یه سری بیام اینجا و عکسهایی بزارم که شاید خوشایند نباشه ولی دیدنش خالی از لطف نیست این عکسهای داداشی شماست که اینجا تقریبا همسن شماست (2سال و اندی) اون موقع داداشی یه آبله مرغون سخت و عجیبی گرفته بود که حساسترین جای بدنش هم مورد حمله دونه ها بود بدنش خیلی میخارید و مدام گریه میکرد  چون داداشی اگزما(خشکی پوست)هم داشت خیلی اذیت میشد اما خدارو شکر جاهاش رو بدنش نموند البته با مراقبتهای فراوون من و مامانجون که اون دوره خواب شب هم بهمون حروم شده بود چون تا غافل میشدیم خودتو میخاروندی مدام رو پای من یا مامانجون بودی خیلیها...
12 شهريور 1392

بدون شرح (عکسهای جا مانده)

آقا پسملی یه چند تا عکس بامزه  از گوشی مامان فاطمه(مامان بابایی) پیدا کردم دیدم بد نیست اینارو هم یادگاری تو وب بزارم (این روزها مامان خسته است آخه مشغول اسباب کشی مامانم هستم) حال به ادامه مطلب سر بزنید و عکسهارو ببینید ...
10 شهريور 1392

انجام دادن تست حساسیت90/11/9

آقا پسمل نازنین من در تاریخ 90/11/9 پایان 8ماهگی( قبل از شروع غذاهای کمکی البته فرنی و حریره با تهیه از شیر خودم شروع شده بود) توسط دکتر محمد نبوی تست حساسیت دادی و مشخص شد که بدن ناز شما به سفیده و زرده تخم مرغ/ گردو /سیر و پیاز خام/ زردچوبه /واکنش نشون داده وشما نباید این مواد مصرف کنی تا بدنت جوش نزنه و خارش نگیره برای همین از اون روز مامانی با زردچوبه ریختن تو غذا خداحافظی کرد و اگر جایی که غریب باشن بریم مهمونی برنج و ماست میدم بخوری البته مامان اشرف و خاله ها وقتی ما خونشون هستیم زردچوبه مصرف نمیکنن و اگر فسنجون باشه برای شما یه غذایی که دوست داشته باشیو درست میکنن تابهونه نگیری البته سختیهایی هم داره که مثلا موقع خریدن وخوردن بیسگوئیت...
9 شهريور 1392