پرهامپرهام، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 21 روز سن داره

من و داداشم

اولین ماهگرد پسرخاله گلم محمد سبحان

سلام به همه نی نی هاومامانای گلشون  ما قرار بود یکشنبه بریم خونه خاله جون تا محمدسبحانو ببینیم آخه اولین ماهگردش بود اما به دلایلی امروز رفتیم و کلی خوش گذروندیم و خیلی عکس گرفتیم که از دست این ویروسهای لعنتی   عکسهای شما و داداش ومحمدسبحان از تو گوشیم پریده اما ناراحت نباش چون تو گوشی خاله جونیم هست که در اولین فرصت بلوتوث میکنم و برای دیدن میزارم  اما خدارو شکر عکسای نفس خاله سالم مونده بود که یه چند تاشو براتون در ادامه مطلب میزارم............ این جوجو کوچولو ما موقع عکس گرفتن خیلی تکون میخورد آخه گرسنه بود مدام دنبال سینه میگشت  راستی اگر دوست داشتید عکسهای بیشتری ببینید به آدرس shiva1392.niniwenlog.com (دنیای ما...
6 شهريور 1392

نیش زدن پشه ومتورم شدن پلکهایت

نمیدونم چرا اینجوری شد؟  یک روز صبح که از خواب بیدار شدی دیدم پلکت یکم متورمه و فکر کردم حساسیت فصل بهار بعد از یکی دو ساعت دیدم شدید شد  فهمیدم پشه کثیف نیشت زده به طوری که دیگه نمیتونستی چشمهاتو باز کنی سریع به آقای دکتر زنگ زدم(دکتر نبوی یکی از بهترین پزشکان متخصص کودکان و فوق تخصص آسم و آلرزی و ایمونولوزی و نقص ایمنی بدن هستند که شماره موبایلشونو در اختیار من گذاشتن تا اگر کار داشتم سریع تماس بگیرم که البته خیلی دکتر باخدا و معتقدی هستن و از پشت تلفنم پاسخگویی میکنند و از این دکتر پول دوستا نیستند که تا میگی الو میگن بیاید مطب ویزیت بشه) و ایشون دستورات لازم و پمادهای مربوطه گفت و من تهیه کردم اما زهی خیال باطل چون بابایی تا او...
5 شهريور 1392

یادآوری تلخ بستری شدن در بیمارستان علی اصغر

پسر نازنینم وقتی 7ماه و 19 روز داشتی به علت اسهال شدید در بیمارستان علی اصغر بستری شدی و مامانو بسیار و و کردی آخه صبح بیدار شدی حالت خوب بود/خوب شیر خوردی / شکمت کار کرد همه چی طبیعی بود اما از ظهر شروع شد و تا ببرمت بیمارستان انقدر شدید شد که میخواستن ازت رگ بگیرن دردت میومد گریه میکردی اما اشک چشم نداشتی یعنی ویروس لعنتی در عرض چند ساعت آب بدنتو کشیده بود انقدر ناز گریه میکردی اما بدون اشک که پرستارت هم گریه افتاده بود خلاصه خیلی حالت بد بود بی حال انقدر بیحال که واسه شیر خوردن باید به زور بلندت میکردم جون مک زدن نداشتی .......... از هر چی ویروس و بیماری و مریضی و.......... وجود داره متنفرم چون یکی از همین ویروسهای لعنتی پسر گل و ناز منو ...
5 شهريور 1392

یک لحظه غفلت و یک ساعت تمیز کاری

دیروز بعدازظهر که من مشغول کارهام بودم دیدم موش موشک مامان ساکته  و من شدم وگفتم حتما مشغول خرابکاریه چون سابقه داری   بنابراین زود خودم بهت رسوندم که  صحنه ای که دیدم نمیدونستم کنم یا کنم یا بشم یا کنم و   کنم اما عکس العمل شما : خیلی راحت میزدی و اصلا  نبودی و  میکردی وچیزی به اسم   نمیکشیدی وتازه مامان  کردی و به خودت آفرینم میگفتی حالا لطفا برید ادامه مطلب ...
4 شهريور 1392

6ماهه سوم زندگی من

پسر گلم عکس های 6ماهه سوم زندگی شما نازنینمو در ادامه مطلب میزارم /شما بعد از یکسالگی کلی شیطون و بازیگوش شده بودی  هنوز با خواب میونه خوبی نداشتی/به همه اسمهایی که یاد گرفته بودی جون اضافه میکردی امین جون عمو جون عمه جون دایی جون آجی جون مامانجون باباجون و از همه قشنگتر این بود که با یه حالت خاصی میگفتی داداجون در واقع خودتو واسه داداشت لوس میکردی  ...
4 شهريور 1392

شباهتها و تفاوتهای دو برادر

پسرای گل من آقا پارسا 8سال و 3ماهه  وپرهام 2سال و 3ماهه قیافه هایی شبیه بهم دارند اما زیاد نه /در مورد اخلاق خیلی تفاوت دارن پارسا بسیار مهربون دلسوز با محبت و بسیار ساده که به راحتی با همه دوست میشه همه خوراکیها و اسباب بازیهاشو به دوستاش میده کلا دست و دلباز و در بازی با دوستاش خیلی از موضع خودش پایین میاد تا بازیشون بهم نخوره واما شیطنت که آقا پارسا بسیار شیطون هستن البته الان کمی بهتر شده ولی خب تا بچه بود میگفتم خیلی شیطونه اما الان با وجود آقا پرهام میگم پارسا شیطون نبوده بلکه پسر خوبی هم بوده (ببین چقدر زلزله ای شما) /اما شما وروجک من بسیار شیطون زورگو مهربون وباسیاست هستی طوری که هیچکس نمیتونه حق شمارو بخوره یا زور بگه در خوراکی...
4 شهريور 1392

امان از خواب پرهام

سلام و خسته نباشيد به همه ماماناى گلى که قصد خوابوندن نى نى ها ى نازنازيو دارند بنده از ساعت 11 شب در تلاش بودم تا همين الان که فکر کنم آقا پرهام بيهوش شده جاى خوابيدن اگر نوشتهام خوب نيست ببخشيد چون با گوشى اومدم و همه جا تاريک تا پرهام بخوابه راستى فردا ميرم خونه خاله شيوا چون محمدسبحان يک ماهه شده و ميخوام براش کيک و کادو ببرم پس شب بخير تا پست بعدى وعکسها ى جديد
3 شهريور 1392

مدلهای خوابیدن پرهام

پسر نازنینم از نوزادیت با خواب میونه خوبی نداشتی نوزاد بودی شبها ساعت 3:05 میخوابیدی جالب بود سر ساعت خوابت میبرد  الانم همینطوری از خواب گریزونی جدیدا هم نون میخوای تا با خودت ببری تو تختت تا بخوابی چند شبی این کار کردی تا یه روز دیدم مورچه ها دور ربر تختت مهمونی گرفتن و البته تورو هم گاز گرفته بودن شما نازگلم ساعت 11 میری رو تختت اما ساعت 1 یا 2 میخوابی چون یه سناریو داری که جدا جدا با مامان و امین جونت انجام میدی به اینصورت که اول میگی آب میخوام کمی بعد میگی جیش دارم کمی بعد مامانی موس(بوس) ندادم و بعد نوبت بابایی میرسه همه این کارهارو با بابایی هم انجام میدی بعد تازه گریه میکنی و میگی مامان من لالا دوست نه(من دوست ندارم بخوابم) بعدم...
2 شهريور 1392

خبر برگشت بابایی از شمال

خبببببببببببر فوری همسر خوبم امروز ساعت 5صبح به سلامت از شمال برگشت و منو از آمپاس در آورد  و من بسیار  ومثل همیشه برای شما زیتون خور یک سطل زیتون آورده برای مامانی آلوچه وداداشی لواشک محلی  مرسی بابایی مهربون دوست داریم عاشقتیم............ ...
2 شهريور 1392

حمام پسری توسط بابایی

آقا پسملی اینجا مامانی رفته بود مدرسه داداش جلسه وبابایی از فرصت سوء استفاده کرده بود و شما برای حمام آماده کرده بود آخه بابایی عاشق حمام کردن شماست کوچولو بودی اگه من یه روز تنبلی میکردم زود وان پر از آب میکرد میگفت خودم میبرمش و  من نمیشد منم از  میگفتم اومدم تو نمیتونی از دستت سر می خوره بیچاره میشم خلاصه با این روش بابایی من میشدم ومجبور به حمام کردن شما میشدم وبابایی هم میزد برای دیدن عکسا هم به ادامه مطلب بروید  ...
2 شهريور 1392