پرهامپرهام، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 16 روز سن داره

من و داداشم

داستان تولد غافلگیرانه همسری

1392/8/15 19:33
نویسنده : مامان شهره
511 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به همه مامانای گل راستش همونطور که گفته بودم تولد همسرم تو محرم میشد و من تصمیم گرفتم یه غافلگیری بزرگ انجام بدم برای همین دست به کار شدم و تدارکات با وسواس خاصی انجام دادم از قبل با مهمونا هماهنگ کرده بودم که پیش امین سوتی ندن تا اصلا نفهمه چه خبر حالا باید به یه بهونی ای امین به مهمونی می کشوندم که اونم قرار شد با پسرعموش برن سور سربازی یکی از دوستاشو بخورن که البته سوری بود  و یادم رفت بگم من مهمونی مجردی و خونه مامانم گرفته بودم و پارسا و پرهام خونه خودمون بودن و خواهر بزرگه وظیفه مهم نگهداری از بچه هارو قبول کرده بود( که همین جا ازش تشکر میکنم و دستشو میبوسم عاشقتم خواهری گلم) و من و دختر همون خواهرم از ساعت 10 صبح مثلا رفتیم خرید که مستقیم رفتیم خونه مامانم و با معین (برادرشوهرم)وفرهاد(پسر عموی امین)شروع کردیم وسایل خونه جمع کردن و فقط مبلا موند  بعد هم که من شروع کردم کیک درست کردن و تزیین دسرها (آخه چون مامانم سید و اون روز هم عید غدیر بود من روز قبلش به بهانه اینکه مامانم مهمون داره رفتم خونشون و خریدامو انجام دادم و تمام دسر و زله هامو درست کرده بودم) بعد هم تزیین سالاد الویه و کیک که آماده شده بود چیدن میوه ها و حمام کردن و آماده شدن بعد ساعت 5 اینا بود که مامانم اینا رفتن خونه من ساعت 6 گروه موزیکمون اومد وسایلاشو گذاشت و نور و رقص نور و این جور کارارو کرد و رفت نزدیکای 7:30 بود امین بهم زنگ زد اون موقع هنوز مهمون نیومده بود من بدو رفتم تو بالکن که ظبیعی نشون بده که مثلا من هنوز خریدم طفلک نمیدونست که من چه نقشه ای براش کشیدم  میگفت خرید عروس بود تموم شده بود پس کی میای مامان و باباتم اینجا هستند مثلا صاحبخونه ای زودتر بیا دیگه منم گفتم مگه نمیخوای بری مهمونی برو دیگه من تا 1ساعت دیگه میام و بعد هماهنگیا شروع شد ساعت 8:30 همه مهمونا اونجا آماده بودن به غیر از فرهاد که مسئولیت آوردن امین داشت اما امین به بونه اینکه فکر کنم سوئیچ ماشین توش شکسته اومد بالا خونه مامانم( آخه ما گفته بودیم چون نگار دختر خواهرم دانشجو و قرار فردا از خونه مامانم بره دانشگاه یکسری از لباساشو آورده بزاره خونه مامانم برای همین ما اومدیم اینجا ساک نگار بزاریم که اینطوری شد ......)

اما قسمت قشنگش اون موقعی بود که خونه تاریک و من در باز کردم همون موقع همه دست زدن تولدت مبارک و دی جی هم با رقص نور و آهنگ تولدت مبارک مجلسمونو گرم کرد امین توشوک بود باورش نمیشد که من یه همچین کاری کردم همش میگفت مرسی عشقم خیلی به موقع بود و اصلا هم شک نکرده بود آخه خیلی به تولدش مونده بود جای همتون خالی خیلی خوش گذشت و یه خاطره خوب شد تا ابد برای هر دوتامون  به نظر خودم که همه چی عالی بود کیک خودم درست کردم تزیین کردم شام هم الویه - ناگت- سوسیس دودی- کالباس مرغ-کالباس پپرونی-کالباس گوشت-سیب زمینی سرخ کرده وانواع نوشیدنی و دسر میوه هم سیب و خیار و موز و نارنگی و انگور  چیبس و پفک هم که به وفور بود خلاصه همه چی خوب و عالی بود دی جی هم تا ساعت 1:30 زد و خوند و رقصیدیم اما بعدش جالب بود که تا 5:30 صبح خونه تمیز میکردیم بیچاره امین دونه دونه سرامیکارو با دست پاک میکرد میگفت تی تمیز نمیکنه برای انجام همین کارا من زیاد وقت نمیکردم بیام نت خیلی درگیر بودم اما خدا رو کر همه چی به خوبی و خوشی تموم شد بازم از دوستای خوبم تشکر میکنم که مرتب سراغ منو میگرفتن خصوصا مامان لی لی (عاشقتم دوست خوبم)

کادو ها هم به اینصورت بود :من ربع سکه / مامانم :50000/خواهرم:عطر legend/بهاره (همون همسایه خوبمون که مثل خواهر میمونه برای همسرم):50000/معین داداشی امین:100000/بهزاد و فرهاد هزینه دی جی به عهده گرفته بودن

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (10)

مامان لي لي
15 آبان 92 22:53
بازم تولد همسريت مبارك خانومي
گل پسر هارو ببوس
أشكال نداره (بهشت به منت اش مي أرزه)
تميز كردن بعدش به لذت تولد مي أرزه
چه كار خوبي كردي غافلگيرش كردي
چقدر خوشحال شده
ايشالله تا أبد عاشق و خوشبخت كنار هم زندگي كنيد


قربون مهربونیت مهربونترین مهربونا
مامان لي لي
15 آبان 92 22:54
ببخشيد شهره جون اين پست كد نداد بم مجبور شدم تو پست قبلي برات كامنت بزارم 🌺
مامان لي لي
16 آبان 92 6:32
دعا ميكنم در اين ماه عزيز....
حسين (ع) ضامن دعاهايت..
عباس (ع) مشكل گشايت...
سجاد (ع) مرهم درد هايت...
و مهدي زهرا سايبان دلت باشد.....
آمين....


مرسی با این دعای خوبت دوستم ان شاالله
مثل هیچکس
16 آبان 92 10:01
عزیزم تولد همسرت مبارک ایشالا سالیان سال کنار هم خوش وخرم زندگی کنید .پس عکسا کو ؟؟؟؟؟؟؟ما پست بدون عکس نمیخوایم ....


مرسی دوست گلم
والا من انقدر سرم به پذیرایی گرم بود یادم رفت عکس بگیرم اما بقیه دوستا زحمت عکس گرفتنو کشیدن در اولین فرصت ازشون میگیرم و میزارم منم پست بدون عکسو دوست ندارم اما چاره ای نبود خیلی وقت بود نیومده بودم نت دیگه دلم تنگیده بود
مثل هیچکس
16 آبان 92 12:45
...........|""""""""""""""" " """"""""|\|_
...........|..........*____* ........|||"|""\___
...........|________________ _ |||_|___|)
...........!(@)'(@)""""**!(@ )(@)***!(@)''
به اندازه یه کامیون وبلاگمو با مطالب جدید آپ کردم - بدو بیا


حتما میام
علامه کوچولو
16 آبان 92 21:27
سلام بانو
عزاداریهاتون قبول التماس دعا
امشب به یاد علی اصغر علیه السلام کوچولوی نازت رو ببوس


چشم مرسی به ما سر زدید
مامان لي لي
16 آبان 92 21:35
عزيز دلم
رمز كدوم و ميخواي؟؟


من هیچ رمزی ازت ندارم
بعدم مگه نوشته هات جداگونه رمز دارن اگه اینطور رمز همشونو میخوام {پر رو هستم دیگه هیچ کاریشم نمیشه کرد}
راستی یادت نره عزیز دل منو ماچ مالی کنی یکی نه ده تا نه صدتا نه هزار تا نه صدهزارتا نه اصلا هر چی دلت خواست از طرف من آوا تپل مپل نانازیو بکن
دوست دارم دوست خوبم
مامان لي لي
21 آبان 92 4:17
'یه کلاف تو در تو یه دنیا گره یه دل گرفته.. با هم باشیم با هم باشیم تا باز بشه گره ها با هم باشیم تا باز بشه دلهای گرفته تا آسمون دوستی ها صاف بشه و بهاري.....
مامان لي لي
21 آبان 92 4:18
سلام گلم من تو يكي از پست ها توضيح دادم چون تمام رمز ها تا اينجا يكي شده و با رمز ورود يكيه شرمندم واسه دادن😘😘😘
مامان شهره
پاسخ
اشکالی نداره دوست خوبم آخه یه جا برام کامنت گذاشته بودی که پستمو باز کن آوا تو لباس محلی وهمسرمو ببین منم که رمزتو نداشتم نتونستم ببینم واسه این گفتم وگرنه علتی داره که مطلب رمزدار مینویسی و من دوست ندارم به حریم خصوصی دیگران وارد بشم امیدوارم لحظاتت همیشه شاد باشه
مامان لي لي
21 آبان 92 4:19
مرسي شهره جون كه رفته بودي وبلاك ستاره و كامنت گذاشته بودي، ببوس گل پسرارو😘
مامان شهره
پاسخ
خواهش میکنم گلم مگه من چند تا آوا تپل مپلی بانمک دارم که عاشقش باشم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ از طرف من هزارتابکنش همش با خودم میگم یه روز لی لی میگه خسته شدم انقدر از طرف تو آوا ماچ مالی کنم بعدم به خودم میگم ایشالا یه روز از نزدیک ببینمش و تلافی میکنمو خودم ماچ مالیش میکنم