پرهامپرهام، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 10 روز سن داره

من و داداشم

شیطنت پرهام و حادثه بسیار تلخ برای پرهام

1392/11/6 1:28
نویسنده : مامان شهره
1,035 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به همه دوستای گلم

چند روز بعد از عید مبعث میخواستم بیام از تعطیلات که رفتیم کاشان و اصفهان بنویسم از روزی که پرهام با پنبه ریز خداحافظی کرد بنویسم از تولدم که همسر مهربونم خونه مامانم غافلگیرم کرد اما چون دقیقا زمان تعطیلات که ما اصفهان بودیم مامانم به همراه خاله هام و مامانبزرگم رفته بودن مشهد که در بدو ورود به مشهد مامانم میخوره زمین و اون بیچاره ها اونجا همش درگیر بیمارستان و دکتر بودن چون فشار مامانم بالا بوده تحت نظر میگیرن خلاصه این چند روز یکمی درگیر بودم تا امروز که ساعت 3 تا 5 جلسه مشاوره مادران از طرف مدرسه پارسا گذاشته بودن و چون دکتر میرزابیگی مشاور بود من رفتم و کلی مطلبای خوب و جالب شنیدم و موقع برگشت ساعت 5:30 بود رسیدم که باباییی ماشین منو امانت داد به فرهاد(پسرعموی بابا) و خودش میخواست بره بیرون که گفتم کلاس کاراته پارسا چی میشه گفت اگه رسیدم میام اگه نشد خودش با ماشین من ببر  منم مشغول تلفن حرف زدن با مامان داوود دوست داداشی بودم و از جلسه براش تعریف میکردم که موبایلم زنگ خورد که خاله شیوا بود که میگفت مگه پارسا نمیبری کلاس  آخه قرار بود بریم باهم هفت حوض تا پارسا تعطیل میشه یه روسری خریده بودیم عوض کنیم گفتم وای حواسم نبود الان میام به پارسا گفتم بدو لباس بپوش بعدم زنگ زدم امین اونم گفت تا 5دقیقه دیگه میام گفتم پرهامو بزارم بالا پیش مامانت تا بیای گفت بزار من زود میام  پرهام رفت بالا (که ای کاش نمیرفت) و ما رفتیم کلاس دقیقا پارسا 7:11 دقیقه جلوی باشگاه پیاده کردم و 7:16 دقیقه ماشینو پارک کردم و تا اومدم پایین امین زنگ زد که سریع بیا خونه پرهام دستشو بریده گفت پارسا رو بردار زود بیا منم سریع رفتم پارسا برداشتم و رفتم خونه دقیقا 7:30 خونه بودم یعنی به سرعت باد رانندگی کردم چون مطمئن بودم بدجور بریده که امین میگه بیا خلاصه رسوندیمش درمونگاه گفت بخیه میخواد کار ما نیست جراح میخواد ببر بیمارستان زنگ زدم دکتر خودش گفت ببر بیمارستان فاطمه الزهرا تو یوسف آباد یا بیمارستان رسول تو ستارخان  امین گفت خونش زیاد ببریم همین الغدیر اگه دیدی بدت میاد خوب نیست میبریمش اونجا خلاصه رفتیم الغدیر دکتر دید گفت جراحی میخواد بیمتون چیه میگم تامین اجتماعی میگه چون بیمتون درصد کم میده من اگه ست براش باز کنم بغیر از هزینه های دیگه حدود 150 یا 160 میشه ببرش میلاد بهتر میگم اشکال نداره میگه نه ببرش میلاد بچه هست بهتر فهمیدم یارو ناشی و چون بچه هست حال و حوصله نداره خلاصه سریع رفتیم میلاد که تا دیدن بچه هست بدون نوبت فرستادنمون تو و دکتر ارتوپد دید از لحاظ عصب و حس معاینه کرد و بعد گفت جراحی میخواد پرونده تشکیل بدید که بابایی تمام کارارو کرد و بعد شما عزیز منو بردن اتاق عمل مامانیو که راه ندادند اما بابایی اومد که اونم چند دقیقه بعد با کفشت اومد بیرون اومدم پشت در اتاق عمل دیدم داری التماس میکنی هوار میزنی مامانی ترو خدا بیا ماماننننننننننننننننننننن فقط میگفتی مامان ای خدا کاش کر بودم صدای التماستو نمیشنیدم هنوز صدات تو گوشم داد میزنه بله آقا پسر خوشگل من دست چپش انگشت کوچیکش سه تا بخیه خورد خیلی وحشتناک بود چون عضله دستش اومده بود بیرون وای خدا کاش کور بودمو نمیدیدم  اما نه کورم و نه کر من مادرم باید تاب تحمل هر دردیو داشته باشم (اما در مقابل زبون شیرین تو که وقتی بابایی رفته بود داروهاتو بگیره میگفتی مامانی من سه بار صدات کردم گفتم تورو خدا بیا از اینجا بریم خونمون تونیومدی کجا بودی ؟طاقت نمیارم) امشب انقدر گریه کردم که نمیتونم به مانیتور نگاه کنم فقط دارم مینویسم باید دستتو هر یکروز درمیون پانسمان عوض کنیم و تا 5روز اصلا آب نخوره و ده روز دیگه بخیشو بکشیم  فقط دعا کنید دست پرهامی من زود زود خوب بشه

پی نوشت 1:اگه غلط املایی یا جمله هام نامفهومه ببخشید چون اصلا حوصله ندارم و انقدر گریه کردم که سرم به سنگینی کوه شدهگریه

پی نوشت 2: انقدر  ناراحت و نگران بودم حواسم نبود عکس بگیرم تا یادگاری بمونه برات تا دیگه سراغ چاقو نریاسترس

عکس در ادامه مطلب

اینم پسر بی حال من که روی پاهام خوابیده که الان که داشتم مینوشتم با جیغ و داد و گریه بیدار شده میگه مامان دستم میسوزهاوه

 

 

 

پسندها (2)

نظرات (25)

مامان ستاره
6 بهمن 92 1:42
آاخی ... ای جانم عزیزم انشاالله هر چه زودتر خوب بشی گلم ...
مامان شهره
پاسخ
ممنون خاله ستاره مهربون اما خیلی درد کشید خاله جون همش داره گریه می کنه
negar
6 بهمن 92 14:09
نگار بمیره برات نفس من.......زندگی من.....چیکار کردی تو آخه شیطون؟؟؟؟؟؟ وای خدا جون .....مارمولک من درد نکشه فقط......... خداکنه خیلی زود خوب شی عشق نگار........... 1 دنیا ماچ برای انگشت کوچولوت که زود خوب شه.....
مامان شهره
پاسخ
خدا نکنه خاله جونی مرسی از ماچایی که فرستادی
مامان ستاره
7 بهمن 92 21:35
سلام عزیزم ... خوبی ... دست پرهام جونم چطوره خوب شد ؟
مامان شهره
پاسخ
خاله ستاره خوب شده اما درد داره بعدم بیشترش ترس چون خون زیادی دیده ترسیده همش داد میزنه مامان خون میاد درد داره میسوزه بازش کن آی آی دیگه شدیم
مامان دنی جون
7 بهمن 92 22:21
آخی نازی................................ عزیزم ناراحت نباش امید به خدا زود خوب میشه صورت ماهه دو وروجک تو میبوسم
مامان شهره
پاسخ
قربون محبتت عزیزم مرسی ممنون
مامان ستاره
8 بهمن 92 22:16
خدا رو شکر که بهتره ... آخی عزیزم ... داماد ناز نازیه خودمه دیگه فداش شم ...
مامان شهره
پاسخ
قربون محبتت خاله جونخیلی ناز داره پسرم
مامان شازده پاشا
11 بهمن 92 9:49
سلام شهره عزیز .آدینه تون به خیروخوشی .گل پسرچطوره؟دستش خوب شده؟؟؟؟
مامان شهره
پاسخ
ای خدا رو شکر بهتره اما هنوز ناز و ادا درمیاره برای ما
مامان شازده پاشا
11 بهمن 92 9:51
راستی با اجازتون میخوام لینکتون کنم.اجازه هسسسست ؟؟؟؟؟؟؟؟
مامان شهره
پاسخ
بله عزیزم خوشحال میشم
دخملي تنها دليل زنده بودنم...(لي لي)
12 بهمن 92 3:58
واي خواهر بلا دور باشه ايشالله..... خداروشكر الان بهتره،؟،؟؟ انشالله ديگه همچين اتفاقايي پيش نياد
مامان شهره
پاسخ
مرسی لی لی جون آوا جون خوبه؟
مامان ستاره
14 بهمن 92 21:22
سلام شهره جون ... خوبی ... پرهام جونم چطوره ؟ دستش کامل خوب شد ؟
دخملي تنها دليل زنده بودنم...(لي لي)
15 بهمن 92 23:42
اگه يه روز همه فراموشت كردند من با توام،اگه همه به توظلم كردندمن با توام، ولي اگه همه دوستت داشتند، شرمنده؛ من با اونام!!!
مامان شازده پاشا
20 بهمن 92 16:44
سلام خانمی خوبین.چراانقدر کم پیدایین پس؟دلمون تنگ میشه برای شیطونیهای این کوچولوها
دخملي تنها دليل زنده بودنم...(لي لي)
21 بهمن 92 5:40
کسانى را مى شناسم که با صداى بلند دعا مى خوانند ولی دستشان به ستاره اى نميرسد، اما کسانى هستند که بى دعا به خدا دست ميدهند... دست دادن باخدا را برایت آرزو میکنم.
دخملي تنها دليل زنده بودنم...(لي لي)
25 بهمن 92 19:45
كوچه اى رابودنامش معرفت،
مردمانش بامرام ازهر جهت،
سيل آمد کوچه را ويرانه کرد،
مردمش راباجهان بيگانه کرد،
هرچه درآنکوى بودازمعرفت، شست وباخودبردسيل بىصفت، ازتمام کوچه تنهايک نفرخانه اش ماندوخودش جست از خطر، رسم وراه نيك هرجابود وهست، ازنهاد مردم آن كوچه است، چونكه درانديشه ام اينگونه اي، حتم دارم بچه ى آن كوچه اي!
مامان شازده پاشا
28 بهمن 92 11:37
سلام شهره جون همیشه.نیستی عزیزم.؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مثل هیچکس
30 بهمن 92 11:17
آخی بمیرم الهی چی به روز پسرمون اومده خدا اون روز رو نیاره که مامانا شاهد درد کشیدن بچه هاشون باشن، ولی بازم خدا رو شکر کنید به هر حال ختم به خیر شده .
مامان ستاره
5 اسفند 92 15:54
رمز پست جدیدم بنابه دلایلی تغییر کرد اگه خواستی بخونی برو تو خصوصی برات گذاشتم عزیزم ....
مامان شهره
پاسخ
قربون ستاره جونم میام پیشت
رضا
7 اسفند 92 17:33
سلام زیبا مینویسی بما هم سری بزن
مامان حمیدرضا
15 اسفند 92 0:40
اخی گل پسری
آوايي ... (لي لي)
27 اسفند 92 9:55
تق تق فش فشه، فاصلمون كم بشه!... 
هيزم و نفت و آتيش، دوستت دارم خداييش...... 
سيب زمينی به سيخه، عكس گلت به ميخه!
.... غماتو بيار فوتش كن،كينه داری شوتش كن!
.... هوا بهاری ميشه، سرما فراری ميشه!
....زردی ازت دور بشه، هر چی ميخوای جور بشه..... ۴ شنبه سوری مبارک خواهر جونم...... به علت ناز كردن نت هنگام سال تحويل پيشاپيش سال نو مبارك.. سالي شاد،پرپول،پرپول،پرپول براتون آرزومندم شما هم لطفا همينارو واسه من آرزو كنيد..... (لي لي دوستدار هميشگي شما)
سولماز
8 اردیبهشت 93 14:18
سلام خیییییلی سخت بود امیددارم زودزود خوب وسرحال باشه من هم سه قلو دارم سر بزنید خوشحال می شم
مامانی
19 خرداد 93 20:04
سلام.توفیق الهی نصیبتان شده شریف بیارید.منتظرتونیم
رها
25 خرداد 93 19:39
بوووووووووووس واااااای عزیزم - چه قد دلم واسه نظر گذاشتن تنگ شده بود خوشگلم و ببوس شهره جونم
مامان شهره
پاسخ
عاشقتم منم دلم برات تنگه گلم خیلی گرفتار بودم البته الانم در گیرم اما میام پیشت به زودی
مامان حمیدرضا
30 خرداد 93 17:04
ای وای چکار کردی
مامان مائده
3 مرداد 93 17:52
وااااي خدا!خيلي ناراحت شدم ايشالا انگشتش خوب خوب خوب شه .ماماني صدقه زياد بده
مامان مائده
3 مرداد 93 17:54
رمز در خصوصي