پرهامپرهام، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 11 روز سن داره

من و داداشم

عیدنوروز1392

عیدت مبارک گلم یه چند تا عکس برات میزارم عید امسال مسافرت نرفتیم چون هم ندا جون (دخترخاله مامانی)با دختر 7ماهه گلش به اسم آوا از امریکا اومده بود وهم سمانه(دخترعموی بابایی)از مالزی اومده بودو همش مهمونی بازی بود خلاصه به مسافرت رفتن نرسیدیم البته روز سیزده بدر رفتیم همدان تا 15 موندیم که خیلی خوش گذشت سبزه های امسالم کار خودم بود خیلی خوب سبز شده بودن عکسای مهمونی ندا جونم تو پست بعدی میزارم ...
2 شهريور 1392

تلخ ترین و بدترین مسافرت (شمال -رویان-مسافرت ششم)

نمیدونم با گذاشتن این پست کار خوبی میکنم یا نه اما خب اتفاقات بدهم جزیی از خاطرات محسوب میشن اما جز خاطرات بد /از اون اتفاق به بعد فقط خدارو به خاطر سلامتی هممون شکر میکنم (مرسی خدای خوبم که هوای بنده هاتو تو شرایط سخت داشتی وداری عاشقتم آخدا) دوستای خوبم سه شنبه92/3/29 کلید ویلا مامان زنداییمو گرفتم و راهی شدیم چقدر هوا خوب بود خنک دلچسب اصلا شرجی نبود اما افسوس بی احتیاطی بعضی انسانهای کم حواس این آب و هوا و خوشی از ما گرفت حالا برید ادامه مطلب متوجه قضیه میشین  برای همین تو این مسافرت دل و دماغ عکس گرفتن نداشتم............... و اما داستان اینطور بود که ما ساعت 10 رسیدیم البته نزدیکای ویلا که یه سمند با سرعت100 بدون ترم...
2 شهريور 1392

مسافرت دوم پرهام (همدان شهریور 90)

دومین مسافرت شما شهریور 90 بود که رفتیم همدان بازم پسر خوبی بودی اصلا اذیت نکردی کلا مثل مامانی ددری هستی و خوش مسافرت تو این مسافرت خاله نگار (دختر خاله شیرین )همراهمون بود که باعث شد بیشتر خوش بگذره عموهای بابایی با خانواده بابایی همه بودن خیلی شلوغ بود رفتیم باغ انگور وسطی بازی کردیم کلا این مسافرت شهریور همدان هرساله پابرجاست امسالم منتظریم مهدی پسرعمو بابایی از استرالیا و سمانه خواهرش از مالزی بیان بعد دسته جمعی بریم راستی با اینکه تابستون بود اما اونجا هوا خیلی سرد بود واسه همین بافت پوشیدی که البته کار دست خودمم هست حالا عکسها در ادامه مطلب ببینید ...
1 شهريور 1392

مسافرت پنجم (شمال -متل قو91/4/12)

مسافرت پنجم شما که دیگه واسه خودت مردی شده بودی باز هم شمال بود آخه این بابایی شما عاشق شمال این دفعه با عمو مجید و خانمش و عمو امیر وخانمش وپسرش پویا (دوستهای بابایی) وصدالبته خاله نگار مهربون این دفع داشت خوش میگذشت اما آخراش یکم حالگیری شد که به ما مربوط نبود برای همین بی خیال /تو راه رفت داداشی یکدفعه تب شدیدی گرفت که وقتی به دکترنبوی زنگ زدم و گفتم وسط جاده شمالم وتب پارسا39.9 درجه است گفت سریع شیاف+ایبوپروفن+دیازپام و رسیدی هم سریع دکتر آخه داداشی آسم آلرزیک داره و نباید زیاد سرما بخوره چون ریه هاش زود عفونی میشه ومیره تو حمله آسم خلاصه تا برسیم من مرتب تبشو چک میکردم  حالش خیلی بهتر شده بود چون دیر وقت بود صبح زود که همه خواب بود...
1 شهريور 1392

مسافرت سوم پرهام(شمال-نمک آبرود-نوروز91)

سومین مسافرت شما نوروز91 بود با خانوادهخاله شیرین و خاله شیوا /رفتیم نمک آبرود شما بسیار شیطون و تودل برو شده بودی و صدالبته فضول ببخشید کنجکاو به همه جا سر میزدی به همه چی دست میزدی چمدونای خاله هاتو بهم میریختی کلی هممونو با رقصیدن و دست دستی کردنات سرگرم میکردی خیلی خوش گذشت یک روز کامل کنار ساحل چادر زدیم و کیف کردیم یک روز جنگل رفتیم بازار روس ها /مغازه چینی هارو گشتیم کلی خرید کردیم بابایی برات ازین اردکایی که صدای اردک کی داد خرید تو کلی خوشحالی میکردی تله کابینم به خاطر شلوغی عید نرفتیم اما بابایی وداداشی رفتن نمایشگاه ماشین ما هم بیرون تو محوطه چای خوردیم که یه گوشی پیدا کردیم و به صاحبش دادیم  بعد رفتیم کنار ساحل که متوجه شدیم...
1 شهريور 1392

اولین مسافرت پرهام (شمال-محمودآباد90/5/5)

پسر گلک اولین مسافرت شما همراه با عمو مجید و خانمش (دوست بابایی) به شهر سرسبز و خوش آب و هوا مازندران بود شما اون موقع 2ماه و 10 روز داشتی خیلی پسر خوبی بودی برخلاف انتظارم اصلا اذیتم نکردی عمو معین هم فردای اون روزی که ما رفتیم اومد پیشمون خیلی خوش گذشت چندتا عکس هم در ادامه مطلب گذاشتم ...
1 شهريور 1392

نوروز 91

مامانیم میخواد گذشته جبران کنه وتنبلی بزار کنار به خاطر همین با یه عالمه عکس های قشنگ در ادامه مطلب  اومده ببینید و نظر بدید مرسی از همه دوستای خوبم ...
1 شهريور 1392

6ماهه دوم زندگی من

 مامان جونی زرنگ شده و عکس های 5ماهگی تا 10 ماهگی شما نفس در ادامه مطلب گذاشته خاله جونیا نظر بدید خوشحال میشم ماشالا هم یادتون نره ...
31 مرداد 1392