پرهامپرهام، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 21 روز سن داره

من و داداشم

تلخ ترین و بدترین مسافرت (شمال -رویان-مسافرت ششم)

1392/6/2 0:24
نویسنده : مامان شهره
513 بازدید
اشتراک گذاری

نمیدونم با گذاشتن این پست کار خوبی میکنم یا نه اما خب اتفاقات بدهم جزیی از خاطرات محسوب میشن اما جز خاطرات بد /از اون اتفاق به بعد فقط خدارو به خاطر سلامتی هممون شکر میکنم (مرسی خدای خوبم که هوای بنده هاتو تو شرایط سخت داشتی وداری عاشقتم آخدا) دوستای خوبم سه شنبه92/3/29 کلید ویلا مامان زنداییمو گرفتم و راهی شدیم چقدر هوا خوب بود خنک دلچسب اصلا شرجی نبود اما افسوس بی احتیاطی بعضی انسانهای کم حواس این آب و هوا و خوشی از ما گرفت حالا برید ادامه مطلب متوجه قضیه میشین  برای همین تو این مسافرت دل و دماغ عکس گرفتن نداشتم...............

مرد بزرگ من پارسااونجا چیه مامانی؟رستوران نازنین همسرمغذا خوردن شما و حرص خوردن مامانیقیافت وقتی من دعوات میکردمهمسر نگران و ناراحت مناینم مدرک خطری که از سر ما گذشتبلایی که از سر گذروندیمو اما داستان اینطور بود که ما ساعت 10 رسیدیم البته نزدیکای ویلا که یه سمند با سرعت100 بدون ترمز زد به ما و من فقط صدای ترق و مهیب شیشه شکستن یادمه /بابایی داد میزد سریع پیاده شین چون سمت باک ماشین بود نگران بود وهمه درا قفل شده بود فقط در سمت من باز شد که هممون سریع پیاده شدیم  ومن فقط جیغ میزدم بچه هام تا بابایی یه دونه زد به من که شهره هممون سالمیم تصادف کردیم خیلی لحظات سختی باورم نمیشد پارسا عقب خواب بود تازه بیدار شده بود که تصادف کردیم بچم از ترس میلرزید تمام بدنش خورده شیشه بود چون شیشه عقب کاملا خورد شده بود منو بابایی هردو کمربند بسته بودیم وشما هم تا چند لحظه قبل این اتفاق جلو وایساده بودی وبه بابایی میگفتی برو برو بابایی و با داشبورد بازی میکردی اما چون نزدیک بودیم بابایی بهت گفت داداش بیدار کن کار خدا بود که تو اومدی تو بغل من تا داداشو صدا بزنی که دیگه همینطور بغلم موندی یادمه موقعی که ماشین تکون خورد سرتو گرفتم تو بغلمو سفت چسبوندم به خودم که همین باعث شد سر شما با ضربه بخوره تو کتف من و من تا چندروز درد داشتم ومن نمیتونستم سرمو بدون کمک دستم تکون بدم یا بلند کنم انقدر برخورد شدید بود که 2تا صندلی های من وبابایی از جا کنده شده بود اما بگم از ماشینی که بهمون زد یک سمند بود که موبایل آقای راننده زنگ میخوره و قطع نمیشه ایشون خم میشن گوشی بردارن که دابببببببببب میزنن به ما بنده خدا خودش چون کمربند نبسته بود سروکلش خونی بود میگفت اصلا ندیدمتون از صبح تو آفتاب کار کردم هنگ کردم اما از پلیسهای مهربون باید تشکر کنم که طبق قومیت بازی اونم تو شمال مارو مقصر کردند و گفتند دنده عقب میومدید 100 تومن هم جریمه به خاطر دنده عقب اومدن بابایی هم گفته بود من امضا نمیکنم فرمو این کروکی قبول ندارم اونام گفتن فردا بیا شکایت کن 3تا کارشناس میان سر صحنه 150 هزارتومنم باید بدی شایدم رد کنن شکایتتو شب که بابایی اومد ویلا به من گفت گفتم فردا میرم یک عالم فحش بهشون میدم با این کارشناسیشون جون من و بچه هام  در خطر بوده حالا مقصرم شدیم بابایی هم بهم گفت ناراحت نباش هرچقدر هزینش باشه میدم تا به اینا ثابت کنم که کی مقصر بوده صبح ساعت 6رفت هنوز سرهنگ اصلی نیومده بود بعد که میاد تا ماشینو میبینه میگه معلومه پراید مقصر نیست افسر دیشبی هم میاد میگه از دیشب عذاب وجدان گرفتیم با سه نفر رفتیم سرصحنه فهمیدیم شما مقصر نیستی مارو حلال کن بابت جریمه هم با اون آقایی که بهتون زده صلح کنید نصف نصف بدین خلاصه تا دوشنبه هفته بعد که بیایم همه جا با تاکسی سرویس میرفتیم و خوش گذشت اما نه مثل همیشه بازم خداروشکر خودمون چیزی نشدیم ماشین فدای سرمون طولانی شد ببخشییییییدبای بای

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مامان محمد
2 شهریور 92 2:22
بازم خداراشکر همه سالم هستید
مامان محمد
2 شهریور 92 2:25
البته میتونست تلخ تر باشه اما خدا بهتون رحم کرده وختم به خیر شده خسارت مالی قابل جبرانه ولی جانی ...خدا نکنه برای کسی پیش بیاد.اگه مایلید تبادل لینک کنیم .خوشحال میشم اگه به ما هم سر بزنید منتظریم .


دقیقا همینطوره که میگین میتونست تلختر باشه اما به لطف خدای بزرگ بخیر گذشت چرا که نه با تبادل لینک کاملا موافقم حتما به وب شما سر میزنم
الهه
20 شهریور 92 4:20
وای خدا رو شکر که به خیر گذشته
آدم از فکرش پستش میلرزه
خانوم چه پسرهای ماه و زیبایی دارید
خدا حفظشون کنه
و همیشه خانواده عزیزتون دور هم باشید و شاد و سلامت


مرسی بله واقعا خدارو شکر که بخیر گذشت ممنون چشماتون قشنگ میبینه مرسی به ما سر زدید