پرهامپرهام، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 13 روز سن داره

من و داداشم

یک لحظه غفلت و یک ساعت تمیز کاری

دیروز بعدازظهر که من مشغول کارهام بودم دیدم موش موشک مامان ساکته  و من شدم وگفتم حتما مشغول خرابکاریه چون سابقه داری   بنابراین زود خودم بهت رسوندم که  صحنه ای که دیدم نمیدونستم کنم یا کنم یا بشم یا کنم و   کنم اما عکس العمل شما : خیلی راحت میزدی و اصلا  نبودی و  میکردی وچیزی به اسم   نمیکشیدی وتازه مامان  کردی و به خودت آفرینم میگفتی حالا لطفا برید ادامه مطلب ...
4 شهريور 1392

6ماهه سوم زندگی من

پسر گلم عکس های 6ماهه سوم زندگی شما نازنینمو در ادامه مطلب میزارم /شما بعد از یکسالگی کلی شیطون و بازیگوش شده بودی  هنوز با خواب میونه خوبی نداشتی/به همه اسمهایی که یاد گرفته بودی جون اضافه میکردی امین جون عمو جون عمه جون دایی جون آجی جون مامانجون باباجون و از همه قشنگتر این بود که با یه حالت خاصی میگفتی داداجون در واقع خودتو واسه داداشت لوس میکردی  ...
4 شهريور 1392

شباهتها و تفاوتهای دو برادر

پسرای گل من آقا پارسا 8سال و 3ماهه  وپرهام 2سال و 3ماهه قیافه هایی شبیه بهم دارند اما زیاد نه /در مورد اخلاق خیلی تفاوت دارن پارسا بسیار مهربون دلسوز با محبت و بسیار ساده که به راحتی با همه دوست میشه همه خوراکیها و اسباب بازیهاشو به دوستاش میده کلا دست و دلباز و در بازی با دوستاش خیلی از موضع خودش پایین میاد تا بازیشون بهم نخوره واما شیطنت که آقا پارسا بسیار شیطون هستن البته الان کمی بهتر شده ولی خب تا بچه بود میگفتم خیلی شیطونه اما الان با وجود آقا پرهام میگم پارسا شیطون نبوده بلکه پسر خوبی هم بوده (ببین چقدر زلزله ای شما) /اما شما وروجک من بسیار شیطون زورگو مهربون وباسیاست هستی طوری که هیچکس نمیتونه حق شمارو بخوره یا زور بگه در خوراکی...
4 شهريور 1392

امان از خواب پرهام

سلام و خسته نباشيد به همه ماماناى گلى که قصد خوابوندن نى نى ها ى نازنازيو دارند بنده از ساعت 11 شب در تلاش بودم تا همين الان که فکر کنم آقا پرهام بيهوش شده جاى خوابيدن اگر نوشتهام خوب نيست ببخشيد چون با گوشى اومدم و همه جا تاريک تا پرهام بخوابه راستى فردا ميرم خونه خاله شيوا چون محمدسبحان يک ماهه شده و ميخوام براش کيک و کادو ببرم پس شب بخير تا پست بعدى وعکسها ى جديد
3 شهريور 1392

مدلهای خوابیدن پرهام

پسر نازنینم از نوزادیت با خواب میونه خوبی نداشتی نوزاد بودی شبها ساعت 3:05 میخوابیدی جالب بود سر ساعت خوابت میبرد  الانم همینطوری از خواب گریزونی جدیدا هم نون میخوای تا با خودت ببری تو تختت تا بخوابی چند شبی این کار کردی تا یه روز دیدم مورچه ها دور ربر تختت مهمونی گرفتن و البته تورو هم گاز گرفته بودن شما نازگلم ساعت 11 میری رو تختت اما ساعت 1 یا 2 میخوابی چون یه سناریو داری که جدا جدا با مامان و امین جونت انجام میدی به اینصورت که اول میگی آب میخوام کمی بعد میگی جیش دارم کمی بعد مامانی موس(بوس) ندادم و بعد نوبت بابایی میرسه همه این کارهارو با بابایی هم انجام میدی بعد تازه گریه میکنی و میگی مامان من لالا دوست نه(من دوست ندارم بخوابم) بعدم...
2 شهريور 1392

خبر برگشت بابایی از شمال

خبببببببببببر فوری همسر خوبم امروز ساعت 5صبح به سلامت از شمال برگشت و منو از آمپاس در آورد  و من بسیار  ومثل همیشه برای شما زیتون خور یک سطل زیتون آورده برای مامانی آلوچه وداداشی لواشک محلی  مرسی بابایی مهربون دوست داریم عاشقتیم............ ...
2 شهريور 1392

حمام پسری توسط بابایی

آقا پسملی اینجا مامانی رفته بود مدرسه داداش جلسه وبابایی از فرصت سوء استفاده کرده بود و شما برای حمام آماده کرده بود آخه بابایی عاشق حمام کردن شماست کوچولو بودی اگه من یه روز تنبلی میکردم زود وان پر از آب میکرد میگفت خودم میبرمش و  من نمیشد منم از  میگفتم اومدم تو نمیتونی از دستت سر می خوره بیچاره میشم خلاصه با این روش بابایی من میشدم ومجبور به حمام کردن شما میشدم وبابایی هم میزد برای دیدن عکسا هم به ادامه مطلب بروید  ...
2 شهريور 1392

یلدا91(منزل عمو بابایی)

شب یلدا پارسال خونه عمو جعفر(عموی بابایی)دعوت بودیم که خیلی خوش گذشت زن عمو بسیار زحمت کشیده بود وشام خیلی خوشمزه ای تهیه کرده بود کلا دستپخت زن عمو خیلی خوبه خیلی هم باسلیقه است و منم از اونجایی که ارادت خاصی به ایشون دارم دیدم بهتر به جای خرید کردن شیرینی وشکلات هدیه ای متناسب با اون شب ببرم واز اونجایی که مامانی به کارای هنری علاقه داره یک سینی شب چله ای بامزه درست کردم به اینصورت که یک کد. کوچک به شکل سبد درآوردم اضافهاشو پختم وبعد با قالب گل و گرد به صورت گل درست کردم لبو هم پختم بعد بصورت لایه های 1سانتی برش دادم اونارو هم گل درست کردم ترب سفیدم خاخ برش دادم و بعد قالب گل زدم/انار دون کردم توی سلفون ریختم و بعدسرانار چسبوندم روش  ...
2 شهريور 1392

مهمونی آواجون در عید نوروز 1392

این پست به افتخار دنیا اومدن نوه خالمه آوا تپلی ما 11 مردادماه 1391 در آمریکا بدنیا اومد و عید نوروز با مامانش اومدن ایران وای که چه خوش گذشت هرروز مهمونی بازی بود عکسای بدنیا اومدنش و چندتا عکس دیکه قبل از این که بیان ایران براتون میزارم و بعد هم در ادامه مطلب عکسای مهمونی که خاله جونم به افتخار نوه گلش در سالن پذیرایی باشگاه تیراندازی ساصد گرفته بود هم میزارم کادوی من به آوا خانم یک مدال آویز گل به همراه دودست لباس و یک دست شال و کلاه بافت کار دست خودم و یک کلاه و مچ بند و پاپوش باز هم بافتنی کار دست خودم که چون ما همون روز مهمونی یعنی 15 فروردین ظهر از همدان رسیده بودیم تندی با چندتا پوشک تزیین کردم و رفتیم که عکس اونم گذاشتم منتها کادو ش...
2 شهريور 1392