پرهامپرهام، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 22 روز سن داره

من و داداشم

مسافرت پنجم (شمال -متل قو91/4/12)

1392/6/1 23:21
نویسنده : مامان شهره
1,328 بازدید
اشتراک گذاری

مسافرت پنجم شما که دیگه واسه خودت مردی شده بودی باز هم شمالخندهبود آخه این بابایی شما عاشق شمال این دفعه با عمو مجید و خانمش و عمو امیر وخانمش وپسرش پویا (دوستهای بابایی) وصدالبته خاله نگار مهربون این دفع داشت خوش میگذشت اما آخراش یکم حالگیری شد که به ما مربوط نبود برای همین بی خیال /تو راه رفت داداشی یکدفعه تب شدیدی گرفت که وقتی به دکترنبوی زنگ زدم و گفتم وسط جاده شمالم وتب پارسا39.9 درجه است گفت سریع شیاف+ایبوپروفن+دیازپام و رسیدی هم سریع دکتر آخه داداشی آسم آلرزیک داره و نباید زیاد سرما بخوره چون ریه هاش زود عفونی میشه ومیره تو حمله آسم خلاصه تا برسیم من مرتب تبشو چک میکردم  حالش خیلی بهتر شده بود چون دیر وقت بود صبح زود که همه خواب بودن من تنهایی برمش دکتر که دیدم بله آمپول پنی سیلین اونم2تا با کلی شربت و قرص که دکتر خودش تلفنی گفت لازم نیست اونارو بدی اگر میتونی شربت کلاسید (چرک خشک کن خارجی وفوق العاده موثر برای پارسا)بگیر بده که متاسفانه نتونستم گیر بیارم اما چون خونه داشتم اومدیم تهران بهش دادم یه سوپ عالی هم براش گذاشتم که حالش جا آورد 2 روز بعدعمو مجید اینا برگشتن ما با عمو امیر اینا موندیم و کلی خوش گذروندیمقهقههو خندیدیم عکسها هم در ادامه مطلب

فدات بشم که به شن دست میزدی چندشت میشدآب بازی باباییاین رودخونه چسبیده به ویلامون بوداین جا تازه از خواب بیدار شده بودیمامانی اینجا خیسهداری به من مورچه نشون میدیفدای اون نگاهت که مورچه هارو دنبال میکردیپرهام دختر میشودمامانی بغلم کنمامانی چه جوری باید درستش کنماه اصلا نخواستیم دختر باشیم ای باباپرهام زندانی تو ویلا مه نتونه بیاد حیاطداداشی برگرد خطرناکهپرهام با خاله جونی مشغول نگریستن به دریاخاله تو به چی فکر میکنیرفته بودیم سوغاتی بخریمپرهام با خاله نگار در جنگل زندگی مامان بازم بابایی مامان منو بغل کرد ای بابا مامان خودمهاینم طبیعت بکری که رفته بودیممامان شیطون من بابای شیطون من کلا بابا مامان شیطونی داریشیطونی بابایی و عمو امیرپرهام بغل عمم مجید در راه رفتن به شمالعمو امیر با خاله میناپویا و پارسا مشغول آب تنیعمو وخاله جونی در جنگل

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)