پرهامپرهام، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 23 روز سن داره

من و داداشم

از نوروز 90تا روز زایمان

1392/5/30 18:01
نویسنده : مامان شهره
244 بازدید
اشتراک گذاری

خلاصه عید هم با همه شیرینی هاش تموم شدو آخرای فروردین دکتر به من پرهیز غذایی داد چون در یکماه خیلی وزن اضافه کرده بودم نبه قول دکتر نه به اون که وزن کم میکردی نه به حالا ...مامان جونی من نباید ماکارونی برنج سیب زمینی کلا مواد نشاسته دار میخوردم اما راستش خیلی سخت بود مثلا خوروشت خالی بخوری ولی من جلو بابایی نمی خوردم اما امان از وسوسهشیطان تا بابایی نبود شروع میکردم خوردن اینم بگم که شما خیلی شکمو بودی تا من کم خوراک میشدم تکونای شماهم کم میشد از آخرای فروردین شما تو شکم بنده چرخیدی و حالت عرضی گرفتی و اصلا به هیچ عنوان تغییر حالت نمیدادیآخوای که چه روزایی بود از اونجا به بعد احوالات خراب من شروع شد تنگی نفس /بی خوابی/حالت تهوع دکتر میگفت این حالت یکی از موارد نادر در بارداری شانس من دیگه جوجوتعجبتنها چاره هم تحمل بودوتحمل و تحمل.........خنثی اردیبهشت ماه شروع ماه نهم بود و دکی جون گفته بود تاریخ زایمان شما 15 خرداد اما چون شکم اول سزارینی بودی یک هفته زودتر تقریبا 10 خرداد زایمانت انجام میدم  اما هفته های آخر 36-37 انقدر حالم بد میشد و تنگی نفس داشتم که دکتر برام مشاوره قلب گذاشت گفت اگه اینطوری باشی تو اتاق عمل بی حسی بهت نمیدن و مکافات داریمرفتم نوار قلب دکتر گفت فردا بیا اکو فردا ساعت چهار رفتم اکو که دکتر با کمال تعجب گفت سر نینی تون داره به قلبتون فشار میاره که چون نزدیکه زایمان اشکال نداره ولی اگه ماهت پایینتر بود خطرناک میشد /37 هفته تموم کرده بودم که متوجه شدم تکوناتون کم شده توئی که با یه لقمه غذا خوردن من جفتک میزدی با سه وعده غذا خوردن من به زور سه تا تکون میخوردی از اول هفته هرروز بیمارستان میلاد بودم سونو ان اس تی میگفتن نرمال خوبه اما تا شب اینجا تحت نظر باش دوباره فردا وفرداها همین طوری تا تلفنی که با دکترم هماهنگ کردم و قضیه بهش گفتم(اخه شانس من مادرش تو ای سی یو بستری بود رفته بود مرخصی مطبم نمیومد)دیگه داشتم از استرسمیمردم که دکترم گفت با بیمارستان آزادی هماهنگ کردم برو بستری شو سریع سزارین کن نمیدونم بیمارستان میلاد چرا انقدر اذیت میکرد خودشونم میدونستن خطرناکه که به من میگفتن تا شب اینجا باش اما دستور بستریو نمیدادند خلاصه دوشنبه رفتم بیمارستان میلاد بازم سونو دادم گفت همه چی خوبه ان اس تی دادم حرکات ضعیف بود باز خدا پدر مادر دکتری که تو اتاق عمل بود و ان اس تی من دید و بیامرزه چون به من گفت برو پایین بگو سونو بنویسه برو بیرون انجام بده سونوی اینجا بدرد نمیخوره منم رفتم البته تا شب اونجا بودم تحت نظر بعد سه شنبه رفتم سونو دکتر شاکری بیمارستان پاستورنو دکتر پرسید تاریخ زایمانت کی هست من گفتم 10 خرداد خندید گفت این بچه نهایت امروز فردا باید خارج بشه حالا اونروز90/2/27بود واییییییییی خدا کلافهشده  بودم همسری سریع منو برد بیمارستان به این امید که بازم تا شب اونجا نگهم میدارن رفت سراغ کاراش تا بیاد دنبالم   واما ادامه این مطلب در خاطره زایمان بخوانید

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)