پرهامپرهام، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 20 روز سن داره

من و داداشم

این چند روز..........

1392/7/28 9:17
نویسنده : مامان شهره
638 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به همه مامانا ونی نی های خوشجل موشجلشون ایشالا که همه در سلامتی کامل باشید  این روزا بی حوصله شدم یعنی راستش میخوام یه کاری انجام بدم ذهنم درگیر اون کاره به خاطر همین نتونستم برای گل پسریم از احوالات این چند روزش بنویسم چهارشنبه که عید بود شب با بابایی رفتیم بیرون (یه ساندویچی هست تو هفت حوض ساندویچاشو از این نون کوچیکای سفید میزاره )و بعد از خوردن ساندویچ رفتیم پارک صدف اما تا پیاده شدیم من و داداشی سردمون شد و برگشتیم خونه و پنجشنبه رفتیم خونه داوود دوست داداشی و شما کلی با متین و داوود بازی کردید و شب هم با  مامان و بابای داوود و متین و داداش پارسا رفتیم پیتزا مادر مهمون بابای داوود شما بچه ها انقدر آتش سوزوندید که نگو رفتید پایین زمین بازی فقط صدای شما وروجکا میومد بعد از شام هم رفتید گریم شدید پسملی من مثل آقاها رفت نشست رو صندلی جلوی خانمه و گفت میخوام پاندا بشم و اصلا تکون نخورد همه تعجبتعجببودن که چه خوب تکون نمیخوره حتی چشماتم باز نمیکردی وقتی تموم شد خانمه بهت آینه داد خودتو ببینی یکدفعه گفتی واااااااااایییییی مامانی پاندا شدم که همه رستورانقهقههزدند آخه خیلی بامزه و با تعجب گفتی و روز جمعه هم مهمون مامانجون بودیم آخه چی بگم شیرین زبون زنگ زدم به مامانم بگم میایم گوشی گرفتی میگی:(به زبون خودت) مامانجون تو اذا ددست نکنیا آقا بیلون بباک بیاره (غذا درست نکن آقا کباب بیاره) بعد مامانجون میگه خب فدات شم خودم برات کباب درست میکنم و شما میگی نه من بباک پلو میخوام آقا بیاله (چلوکباب که آقا بیاره) خلاصه مامانجونی جوجه کباب درست کرد جای همه خالی خیلی خوشمزه بود البته زحمت درست کردنشو بابا امین کشید (دست بابایی درد نکنهماچ) دیگه تا شب اونجا بودیم و شام خوردیم اومدیم خونه که مامانجون زنگ زد داداشی کیف مدرسشو جا گذاشته بابایی دوباره زحمت کشید رفت آورد (اخه خراب فداکاریاتم عشقمچشمکماچ) یه چند تایی عکس هم هست که در ادامه مطلب میزارم

به این آقا موشه میگفتی موموشک بیا بازی کنیم در حالیکه دوست داشتی بازی کنی یکمی هم ازش نگرانمیترسیدی

علاقت به ماشین خیلی شدید شده پسملی اینجا آماده بودیم بریم خونه داوود گفتی مامان ازم اسک(عکس)بگیر

 

 

 

 

 

 

این کلاهتو خودم بافتم از اونجاییکه زیاد دوست نداری کلاه سرت باشه اینم مدلش کجه سرتو یواشکی کج میکنی کلاه میندازی بعد میگی مامان کلاه دیوونه هست ببین افتادعینک

رستوران مادر و پاندا کوچولوی من چون تو زمین بازی میپریدی تو توپا مجبور شدم بندای شلوارتو گره بزنم که در نیان گم بشن ببین چه جوری ورجه وورجه میکردید داداشی هم یکی از هیولاهای بن تن شده بود

لوس کردن پاندا کوچولو برای باباییش

گریم پاندا رو رفتار پسملی اثر کرده بود و از در و دیوار بالا میرفت سرگرم کارام بودم دیدم هی صدا میزنه مامان هر چی میگم جانم بگو چیه مامانی فقط داد میزد مامان بعد اومدم ببینمش تعجبکه با این صحنه روبرو شدم زیر این قسمتی که نرده ایه یک تیکه چوب صاف نمیدونم چه جوری از روی اون تیکه صاف رسونده خودش به نرده ها متفکر

اینجا نمیدونم یکدفعه چی شد ترسیدی وتند تند میگفتی (ممک ممک)کمک کمک ومن تا میخواستم بیارمت پایین میگفتی نه و جیغ میزدی فکر کنم دستت خسته شده بود

بابایی ازت میپرسید چه جوری رفتی اون بالا و تو فقط نگاه میکردی چون حرفی برای گفتن نداشتیساکت

و در نهایت پاندا کوچولو صورتشو میشوره و روی پای بابایی لالا میکنه دیگه اینجا آهنگه همه چی آرومه من چقدر خوشحالم خیلی فاز میده چون پروسه خوابوندن پرهام توسط همسری مهربون انجام شد مرسی نازنینم ماچ

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مامان لي لي
30 مهر 92 1:53
حسابي اين چند روزه خوش گذروندينا ماماني
راستي ماماني كجاي هفت حوض ساندويچ تو نون سفيد ميفروشه؟؟؟
💐يه پيشنهاد دور فلكه اول بغل كارواشه يه نون فروشي باز شده همه چي داره از أنواع باگت ها تا شيريني و...
البته من يه پيتزا خوردم كه پيتزاي 🍕نبودا
موادش لأي نون مخصوص بود و الحق كه عالي بود


سلام دوست جونم از سمت سرسبز به میدون که میای بپیچی تو گلبرگ یکمی جلوتر چون برای دوست شوهرمه اسمشو نمیدونم یعنی تا حالا دقت نکردم باید بگی نون کوچیک و سفید میخوام/ اونجا هم که شما میگی نرفتم اما دیدم حتما یکبار برای امتحان میرم
مامان لي لي
30 مهر 92 18:51
مرسي عشقم
تو گلبرگ غربي،يا شرقي؟؟


غربی
مامان ستاره
27 آذر 92 0:58
سلام شهره جون ... خوبی ... خیلی باحال تعریف می کنی خوشم میاد از تعریف کردنات