این چند روز..........
سلام به همه مامانا ونی نی های خوشجل موشجلشون ایشالا که همه در سلامتی کامل باشید این روزا بی حوصله شدم یعنی راستش میخوام یه کاری انجام بدم ذهنم درگیر اون کاره به خاطر همین نتونستم برای گل پسریم از احوالات این چند روزش بنویسم چهارشنبه که عید بود شب با بابایی رفتیم بیرون (یه ساندویچی هست تو هفت حوض ساندویچاشو از این نون کوچیکای سفید میزاره )و بعد از خوردن ساندویچ رفتیم پارک صدف اما تا پیاده شدیم من و داداشی سردمون شد و برگشتیم خونه و پنجشنبه رفتیم خونه داوود دوست داداشی و شما کلی با متین و داوود بازی کردید و شب هم با مامان و بابای داوود و متین و داداش پارسا رفتیم پیتزا مادر مهمون بابای داوود شما بچه ها انقدر آتش سوزوندید که نگو رفتید پایین زمین بازی فقط صدای شما وروجکا میومد بعد از شام هم رفتید گریم شدید پسملی من مثل آقاها رفت نشست رو صندلی جلوی خانمه و گفت میخوام پاندا بشم و اصلا تکون نخورد همه بودن که چه خوب تکون نمیخوره حتی چشماتم باز نمیکردی وقتی تموم شد خانمه بهت آینه داد خودتو ببینی یکدفعه گفتی واااااااااایییییی مامانی پاندا شدم که همه رستورانزدند آخه خیلی بامزه و با تعجب گفتی و روز جمعه هم مهمون مامانجون بودیم آخه چی بگم شیرین زبون زنگ زدم به مامانم بگم میایم گوشی گرفتی میگی:(به زبون خودت) مامانجون تو اذا ددست نکنیا آقا بیلون بباک بیاره (غذا درست نکن آقا کباب بیاره) بعد مامانجون میگه خب فدات شم خودم برات کباب درست میکنم و شما میگی نه من بباک پلو میخوام آقا بیاله (چلوکباب که آقا بیاره) خلاصه مامانجونی جوجه کباب درست کرد جای همه خالی خیلی خوشمزه بود البته زحمت درست کردنشو بابا امین کشید (دست بابایی درد نکنه) دیگه تا شب اونجا بودیم و شام خوردیم اومدیم خونه که مامانجون زنگ زد داداشی کیف مدرسشو جا گذاشته بابایی دوباره زحمت کشید رفت آورد (اخه خراب فداکاریاتم عشقم) یه چند تایی عکس هم هست که در ادامه مطلب میزارم
به این آقا موشه میگفتی موموشک بیا بازی کنیم در حالیکه دوست داشتی بازی کنی یکمی هم ازش میترسیدی
علاقت به ماشین خیلی شدید شده پسملی اینجا آماده بودیم بریم خونه داوود گفتی مامان ازم اسک(عکس)بگیر
این کلاهتو خودم بافتم از اونجاییکه زیاد دوست نداری کلاه سرت باشه اینم مدلش کجه سرتو یواشکی کج میکنی کلاه میندازی بعد میگی مامان کلاه دیوونه هست ببین افتاد
رستوران مادر و پاندا کوچولوی من چون تو زمین بازی میپریدی تو توپا مجبور شدم بندای شلوارتو گره بزنم که در نیان گم بشن ببین چه جوری ورجه وورجه میکردید داداشی هم یکی از هیولاهای بن تن شده بود
لوس کردن پاندا کوچولو برای باباییش
گریم پاندا رو رفتار پسملی اثر کرده بود و از در و دیوار بالا میرفت سرگرم کارام بودم دیدم هی صدا میزنه مامان هر چی میگم جانم بگو چیه مامانی فقط داد میزد مامان بعد اومدم ببینمش که با این صحنه روبرو شدم زیر این قسمتی که نرده ایه یک تیکه چوب صاف نمیدونم چه جوری از روی اون تیکه صاف رسونده خودش به نرده ها
اینجا نمیدونم یکدفعه چی شد ترسیدی وتند تند میگفتی (ممک ممک)کمک کمک ومن تا میخواستم بیارمت پایین میگفتی نه و جیغ میزدی فکر کنم دستت خسته شده بود
بابایی ازت میپرسید چه جوری رفتی اون بالا و تو فقط نگاه میکردی چون حرفی برای گفتن نداشتی
و در نهایت پاندا کوچولو صورتشو میشوره و روی پای بابایی لالا میکنه دیگه اینجا آهنگه همه چی آرومه من چقدر خوشحالم خیلی فاز میده چون پروسه خوابوندن پرهام توسط همسری مهربون انجام شد مرسی نازنینم