پرهامپرهام، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 13 روز سن داره

من و داداشم

داستان گفتن پرهام

1392/7/16 22:47
نویسنده : مامان شهره
484 بازدید
اشتراک گذاری

اکی بود اکی مبود خدا بوزوگ بود آنم بزی بود بچه ها داشت اسمشون شنشگول منگول حبی انگول بود مامانشون رفت علف بیاله بخولن آقا گلگه هامشون کرد مامانش شکمش سنگ کرد بچی ها در آبرد آقا گرگه از اینجا رفت

متن بالا قصه شنگول و منگول وحبه انگور بود از زبون پرهام یعنی پرهام از من یاد گرفته بعد تا میگم بیا بخوابیم میگه مامان بز بز اندی (بز بز قندی) میخونی تا میگم نه خودش اینطوری برای من تعریف میکنه

آخه مامان فدای اون زبون شیرینت بشم الهی قربون داستان تعریف کردنت بشم  حالا ترجمه داستان پرهام

(یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچکس نبود یه خانم بزی بود 3تا بچه داشت شنگول و منگول وحبه انگور یه روز که مامانشون رفته بود براشون علف بیاره آقا گرگه اومد خوردشون بعد خانم بزی تا فهمید شکم گرگرو پاره کرد توش سنگ ریخت و دوخت و آقا گرگه از اون جنگل رفت) اینم یه عکس از رضازاده من برای خاله نگار که دلش برای پرهامی یه ذره شده


نفس مامان خاله نگار این عکس مال اونروزیه که با هم آهار بودیم فکر کن از صبح بازی کردیم الانم دارم زور آزمایی میکنم (باطریش فول فول بود نمیدونم چرا خالی نمیشد تا بخوابه)

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

negar
16 مهر 92 22:50


چی بگم آخه........................
فدات شم........


منم نمیدونم از دست شیرین زبونیای این چی بگم به قول بابا امین پرهام تو از کدوم کره اومدی بچه جون انقدر شیرینی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
یگانه جان
18 مهر 92 8:52
سلام قربون این شیرین زبون ها برم خیلی دوست داشتم بیایم پیشت ادرست درست نبود خدا را شکر درست شد ممنون که به من و دخترم لطف دارید انشاالله روزی تمام محبت های شما را جبران کنم


مرسی اومدید خاله جون ما که کاری نکردیم بازم میگم هر کمکی از دست من میاد من بی هیچ منتی در اختیار یگانه جون هستم اون هم مثل بچه خودم هیچ فرقی نداره روی گل یکدونه دخترتو از طرف من ببوس
مثل هیچکس
23 مهر 92 12:37
چه پسر شیرین زبونی ماشالا بزنم به تخته .


مرسی خاله جون