اتفاقات این چند روزه
سلام به همه دوستای خوبم و ممنون که جویای حال پرهام بودید مخصوصا مامان دنی گلی و اما هنوز پرهام مریضه و همینطور بهونه گیر تازه سرفه هاش شروع شده آبریزش بینی هم داره بردمش دکتر شربت زادیتن داد که داره میخوره اما هنوز خوب نشده و اما احوالات مامانی پرهام هم این روزها خوب نیست دقیقا یکشنبه صبح که رفتم برای پرهام وقت دکتر بگیرم خواهرم بهم زنگ زد و خبر داد که مامان زن دایی کوچیکم فوت کرده اصلا نمیدونی چه حالی داشتم تا بیام خونه نفهمیدم چه جوری رانندگی کردم و رسیدم فقط گریه میکردم آخه میدونی این زن نمونه یک فرشته آسمونی روی زمین بود بس که این زن خوب بود و ماه هرچی از خوبیهاش بگم کمه اما عجبم در کار خدا که همیشه بهترینها رو گلچین میکنه(برای آمرزش روحش یک صلوات بفرستید) آره دیگه شمارو که بردم دکتر عصرش رفتیم خونشون چه قیامتی بود آخه جوونم بود اما مریییییییییض شده بود حیف حیف حیف روز دوشنبه هم شما رو سپردیم به مامان فاطمه و با بابایی رفتیم بهشت زهرا وای خدا وای خدا /خداجونم نصیب هیچ مادروپدری نکنه من اونروز 3تا بچه دیدم که فوت کرده بودند قیامت بود قیامت اصلا حالم عوض شد داغون شدم یکیشونو باباش نمیتونست از بغلش جدا کنه بزاره تو آمبولانس تا ببرن دفن کنند تند تند لالایی میخوند براش وای خدا جونم به همشون صبر بده دیگه تا مراسم خاکسپاری اون خدابیامرز تموم شد و رفتیم برای ناهار ساعت 4 بود و تا ناهار خوردیمو راه افتادیم 6رسیدیم خونه دیروزهم ختمش مسجد والفجر تو کاشونک بود که شما و داداشیو گذاشتیم پیش عمو معین و رفتیم الانم شما در حال بازی هستی و داری خونه بهم میریزی انگار نه انگار که مامانی صبح یک عالم کار کرده و خونه تمیز کرده تازه بهت میگم بدو خونه تمیز کن و اسباب بازیهاتو جمع کن میگی مامانی والا من خسته ام