پرهام جونم رفت دیدن مامانجون
دیشب شام رفتیم خونه مامانجون خیلی خوش گذشت مامانجونی یک هفته با خواهرهاش رفته بود شمال و ما بعد از یک هفته رفتیم خونشون و شما و داداشی سوغاتی هاتونو گرفتین مامانی برای شما یه کامیون و براس داداشی سربازهای جنگی آورده بود که شما فقط چند دقیقه اسباب بازی خودتو دوست داشتی بعد دویدی اسباب بازی داداشو برداشتی و جنگ شروع شد و منم عصبانی از کار شما آخه هم کامیونو گرفته بودی بغلت هم سربازارو گرفته بودی دستت کسی هم میومد سراغت فقط جیغ میزدی کلی هم بازی کردین آخه داداشی پلی استیشنشو گذاشته خونه مامانجونی تا هر موقع میره اونجا حوصلش سر نره البته بابایی هم کلی بازی کرد انقدر شلوغ کردی که نگو خونه مامانی پشت و رو کردید باباجون شیرینی تر خریده بود که بعد از شام میخواستیم بخوریم که شما تا دیدی گفتی بولد منه (تولد منه) منم برای اینکه خیلی ذوق کرده بودی کبریت گذاشتم روی شیرینی ها و شما مشغول فوت کردن و آهنگ تولد خواندن شدی و آخرشب هم به مامانجون میگفتی چه آهنگی بخونم؟؟؟؟؟؟ همه ما تعجب کرده بودیم آخه از هر آهنگی یه کلمشو میگفتی و بقیشو داد میزدی و چشاتو میبستی مثلا داری میخونی و ما هم فقطمیزدیم دیشب یه کار بامزه دیگه هم میکردی مثلا کف دستت تلفن بود با اون یکی دستت شماره میگرفتی قشنگ میگفتی الو سلام خوبی و ...... بعد که ازت میپرسیدم با کی حرف میزدی میگفتی یارو بود دیگه ات(قطع)کرد
ببین خونه مامانجونی به چه روزی انداختین.......
و اینجا با شال مامان شهره خانم شدی
پسر عزیزتر از جانم عاشقانه دوستت دارم