پرهامپرهام، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 22 روز سن داره

من و داداشم

مهد کودک رفتن شیر مرد من

1392/7/3 9:32
نویسنده : مامان شهره
600 بازدید
اشتراک گذاری

نازنین پسرم روز اول مهر ماه برای اولین بار در سن 2سال و 4ماه و6روزگی رفت مهد کودک البته به مدت 2 ساعت انقدر ذوق داشت که نگو  اواخر شهریور که ما آماده میشدیم برای مدرسه داداشی و لوازماشو آماده میکردیم شما هم بهونه میگرفتی منم برم بچه ها (جالبه بهت میگفتیم پرهام میخواد بره مهد کودک میگفتی نه نه نه بعد که من میپرسیدم پس کجا میخوای بری میگفتی بچه ها الانم این بچه ها افتاده تو دهن همه و هر کسی زنگ میزنه ببینه شما رفتی مهد وقتی برای اونام تعریف میکنم اونام میگن بچه ها مثلا دیشب مامان فاطمه ازم پرسید پرهام صبح رفته بچه هانیشخندخنده)خلاصه ما برای شما هم کیف گرفتیم و شمارو دوشنبه  اول مهرماه به سوی مهد روانه کردیم که خیلی جالب بود من میترسیدم شما از من جدا نشی چون روز قبلشم که رفتم مهد خانم مربی گفت بیاریدش ببینید اصلا وای میسه بعدا در مورد ثبت نام حرف میزنیم و وقتی شما جلوی در مهد بودی یک آقا پسر و یک دختر خانم حدودا 5 ساله با ماماناشون جلوی در بودن  و گریه میکردن که نمیخواهیم بریم مهد و اما شما با کمال خونسردی دست منو ول کردی رفتی جلو کفشاتو درآوردی رفتی تو مهد بعد برگشتی به من گفتی آفافظ (خداحافظ) من میرم بچه ها و خانم مربی قیافشون تعجبتعجبتعجببود و من خیلیخندهخندهواز خود راضی (که دیدی پسرم چه مرد) از این که شما مامانو روسفید کردی و راحت رفتی تو بدون گریه و حالا همه تورو مثال میزدن ببین چه کوچولو خودش تنهایی رفت تو مهد و چون در باز بود من کارای شمارو میدیدم اول خوراکیهاتو در آوردی ونایلونش بدو کردی اومدی دادی به من بعد جوراباتو در آوردی و بدو کردی دادی به من هر چی خانم مربی میگفت بزار کمکت کنم چون یه پارچه آقایی نمیزاشتی و خودت مستقل کاراتو میکردی بعدم آبمیوه و بیسگوئیت خوردی و دیگه در بسته بود من نمیدیدمت اما هراز گاهی که باز میشد چشم مینداختم ببینم چکار میکنی دیدم گروهی نشستین دارین شعر میخونین آخه مامان فدای تو بشه  خیلی کوچولویی واسه این کارا اما چکار کنم که دوست داری من هم تصمیم گرفتم این ماه روزی یا یک روز در میون 2 ساعت ببرمت تا یه وقت دلتو نزنه و بیزار بشی حالا بفرمایید ادامه مطلب عکسهای پسرجونیو ببینید

 

 

 

 

 

 

اینام چند تا از عکسهایی که میرفتیم بیرون خرید داداشی و یه جا شما یکدونه کیفو گرفته بودی بغلت و میگفتی من اینو دوست این بیف (کیف) منه

 

 

 

 

این عکس برای پارسال وقتیکه داداشی کلاس دوم بود شما از اون موقع ذوق مدرسه رفتن داشتی تا داداشی میومد خونه شمالباساشو میپوشیدی و ما هم با هزار مکافات باید از تنت در میاوردیم

 

شیر مردم با تمام وجودم میخواهمت

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

negar
3 مهر 92 10:46
فدات شم پرپری جوووووننننننننننم.........
آفرین خوشممممممل من....


خاله جون مرد شدم حال کردی چه زود بزرگ و آقا شدم
مامان حمیدرضا
3 مهر 92 12:06
الهی خیلی کوچولو هستی برامهد


کوچولو اما مشتاق / چکار کنم خاله ای کچلمون کرده بس که میگه من برم بچه ها
مامان حمیدرضا
3 مهر 92 12:07
ممنون میشم اگه به من سر بزنید




چشم خاله جون حتما


خاله جون آدرستونو بهم میدید؟
مامان دنی گلی
4 مهر 92 21:29
ای جانم خوش تیپ یه عکس هم با ما میندازی؟؟؟؟عزیزم دنی جون هم قرار از شنبه بره مهد کودک نمیدونم میتونه بمونه یا نه .


مرسی خاله جونم ایشالا که میتونه بمونه بستگی به محیطش داره بعدم اگر از شروعش روزی یک ساعت بمونه یا 2ساعت خیلی بهتر تا با محیط اونجا خوب آشنا بشه