بستنی خوردن پرهام

سلام به همه دوستام دیروز عصر داداشی رفته بود تو حیاط بازی البته قبلش یکمی هم شمارو برد وباهاتکرد  و بعد  به هزار مکافات شما اومدی خونه (چون  تو حیاط زیر زمین داریم من میترسیدم  خدای ناکرده شما بیفتی ) بیچاره داداشی تا میخواست بره بیرون شما گریه میکردی نه نلو بیلون منم بلم حلاط(نرو بیرون منم بیام حیاط) خلاصه با هزارتا دوز و کلک داداشی تونست بره بازی شما هم کم کم آروم شدی وخودت شروع کردی بازی کردن بعد هم داداشی اومد پول بگیره بره بستنی بخره شما اصلا دیگه بهش محل نزاشتی و رفتی پشت شیشه بازی داداشو ببینی که دیدی داره بستنی میخوره تو هم بدو بدو اومدی پیشم که منم ببسی(بستنی) میخوام حالا باز خوبه تو فریزر بود خوردی اما چه خوردنی همیشه موقع خوردن میزاشتی من کمکت کنم تا آب نشه اما ایندفعه لج کردی اصلا به من ندادی البته برای کمک نه خوردن فکر کنم تازگیها متوجه شدی که من به اسم کمک کردن شریک خوردن شما هم میشم عکسای بستنی خوردن بامزتو میزارم ادامه مطلب پسملی ناز

اینجا هر چقدر بهت میگفتم به مامان بستنی میدی همینطوری خیره نگام میکردی میگفتی نه اونم با کله نه با زبونتاینجا بهش میگم بستنیت داره آب میشه بده مامان کمکت بخوره  بهش نگاه میکنه مطمئن بشه که آب نمیشهاینجا بستنیت افتاد هر چی بهت میگفتم بده بندازم دور نمیدادی بالاخره تا آخر بستنیتو خوردی با سر و وضع کثیف و نوچ شده دلت نمیومد چوبشو بدی بندازم دور عجیب بود برام گاهی 2یا3 گاز میزنی میندازی کنار گاهی هم اینجوری تا آخر تنهایی میخوری در هر حال نوش جونت باشه دلبندم                        پسرم عاشقانه میپرستمت