پرهامپرهام، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 13 روز سن داره

من و داداشم

گردش با محمد سبحان

1392/6/22 2:39
نویسنده : مامان شهره
677 بازدید
اشتراک گذاری

دیروز صبح بابایی زنگ زد و گفت از خاله جون قبض تلفنو گرفتی آخه واسه یه کاری لازم داشت منم گفتم فراموش کردم بعد بابایی گفت بزنگ اگه بیدار برم بگیرم که وقتی با خاله صحبت کردم گفت غزل کلاس کامپیوتر داره میخوام ببرمش گفتم منتظر من باش بیام با هم بریم بعد هم یکسری به مدرسه داداشی شما بزنیم آخه مدیر مدرسه با خاله جونی دوسته و پارتی ما برای ثبت نام شماستنیشخندبله دیگه رفتیم و خاله جون رفت غزل بزار کلاس من گفتم محمدسبحانو با خودت نبر بزار تو ماشین پیش من بمونه خنکتر تا ببریش و اینطوری شد که خاله عکسهای هنری از جیگرش گرفت و آخراش انقدر کلافه بودی که مانتو منو میخواستی بخوری و من مجبور شدم شمارو ببرم داخل مدرسه غزل جون تا مامان بهت شیر بده بعد هم که من بادگلوتو گرفتم مامانت گفت اینوری بگیر الن بالا میاره روت هنوز حرفش تموم نشده بود که بله از سرشونه تا دور آستینم سفید شد یعنی انقدر احترام حرف مامانتو داری و سریع به حرفش گوش میدیتعجباما من اصلا عین خیالم نبود میگفتم کمی از عطر محمد سبحان زدم آخه تو نمیدونی خاله عاشقتهقلب و بعد هم رفتیم مدرسه داداشی و خاله جون بازم سفارش معلم خوب و کلاس خوب کرد بعد هم اومدم خونه راستی برای شما یه بازی منچ خریدم که دیگه به منچ پارسا دست نرنی اما متاسفانه صفحه بازیشو عصر نشده بود پاره کردی(راستی خاله جون سفید خیلی بهت میاد )

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)