روزهای گذشته ما..............
سلام به همه ی دوستای گلم
تقریبا بیست روزی هست که پست جدید نزاشتم و از احوالات و شیطونی های پسر طلام ننوشتم که چندتا دلیل داشته اول اینکه پارسا حال ندار بود و باید مرتب اسپری مصرف میکرد و دوم آزمون دانش آموزان ممتاز که برای انتخاب در المپیاد برگزار میشد و پارسا باید شرکت میکردو سوم بی حالی و کسالت خودم (در واقع اصلا حوصله نوشتن نداشتن و تنبل شده بودم ) و مهمتر از همه بافتنی بله دلیل اصلی بافتنی بود راستش ما امسال شب چله پیشواز رفتیم و پنج شنبه همه فامیل منزل دایی کوچیکه خودم جمع بودیم یعنی دعوت داشتیمو جاتون خالی زنداییمون چه تدارکاتی دیده بودخلاصه خیلی خوش گذشت عید امسال بود که همین زندایی کوچیکه(بهاره جون)به من 2تا کاموا داد و گفت یه ساق دست لطفا و یه کلاه منم با کمال میل قبول کردم آخه با بهاره جون خیلی جورم و دوسش دارم کلا خیلی خانم و مهربون واما تنبلی بنده که از فروردین تا آذر فقط ساق دستو بافته بودم بنابراین چون خونشون دعوت بودیم سریع بافت کلاه شروع کردم و تا شب یلدا بهش تحویل دادم که خیلی خوشش اومد یه مدل سختی بود که خیلی زیبا شد و اما هنر دست خودم که سینی شب چله که گلدون کدو و گل لبو و ترب سفید و انار بود هم درستیدم و اون شب بردم که موجبهمه بود بس که زیبا بود آخه ما اینیم دیگهو باعث شد همه تشویقم کنند که آقای شوهرمم کلی ذوق کرد که به به چه خانمی دارم منحال منم که معلوم بود دیگه
ادامه مطلب
اما قبل از مهمونی درست روز چهارشنبه از مدرسه پارسا زنگیدن که مامانی بدو انگشت پارسا مونده لای در منم با سرعت نور تو خیابونا گاز دادم تا رسیدم مدرسه (خوبه ماشینم اتومات بود وگرنه با اون حال من کلاچ و گاز و ترمز قاطی میکردم) دیدم ای داد بیداد انگشت دست راست انگشت وسطی و سبابه باد کرده کبود شده یکمی به معاونها غر زدم که این چه وضعشه اون دفعه مسابقات استانی کاراته داشت روز قبلش تو مدرسه هلش دادن لبش پاره شد الان فردا آزمون انتخابی المپیاد داره دقیقا دست راستش که باید مداد دست بگیره مونده لای در بعدم بردمش دکتر عکس نوشت گفت اگه دردش شدید بود ببر عکس چون استخونای بچه ها هنوز نرم و مفصلیه تا شب تکون نده اتفاقی نمیفته من هم مراقب بودم تا شب که بهتر شد فرداش هم آزمون داد امروز نتیجش معلوم میشه الان دارم مینویسم دل تو دلم نیست ببینم چه نتیجه ای گرفته اما باید تا ظهر صبر کنم که امین بیاد مراقب پرهام باشه تا من برم چون آلودگی هوا شدید پرهام بیرون نمیبرم همون شب هم رفتیم خونه داییم و اما شب چله اصلی خونه خودمون بودیم بدون مراسمی هر چقدر بابام اصرار کرد نرفتم خونشون چون پارسا ساعت 8:30 خواب بود و باید صبح میرفت مدرسه از طرف مارشوهرم هم دعوتی نداشتیم امسال کلا چند وقته زیاد با ما جورشون جور نیست و بعد از دوشنبه که اربعین بود تعطیلات به علت آلودگی هوا شروع شد و ماتم ما مامانا چون بچه ها تو خونه اونم 5روز از دوشنبه تا جمعه میکنن و دیگه رمقی برامون نمیزارن من واقعا وضعیت هشدار بود برام چون پارسا آسم آلرزیک داره از خونه بیرون نمیرفتم و خونه نشین بودم تا پنج شنبه که پارسا گذاشتم خونه مامانم شب بخوابه تا با باباجونش (بابای مهربون خودم) کله پاچه ای که مامانم پخته بود بخوره اخه امین کله پاچه دوست نداره برعکسی که پارسا عاشقشه خلاصه عموی امین هم به تنهایی رفته کربلا و جمعه آش پشت پا خوریم و جمعه صبح هم امین گذاشتم اتوبان امام علی که با گروهشون بره کوه و برگشتم خونه پرهام گفت مامان بیا دوتایی بخوابیم اومد روتخت ما و محکم منو بغل کرده بود یه نیم ساعتی گذشت گفتم مامانی من خسته شدم یکمی برگردم همین که برگشتم دیدم پرهامی گفت مامان و بالا آورد اونم خیلی شدید خلاصه کارم گرفت و پا شدم شست و شو اول پسری تمیز کردم چون داشت میلرزید رنگشم مثل گچ سفید شده بود بعد ملافه و رو تختی انداختم ماشین و اومدیم رو زمیت دراز کشیدیم که اقا کوچولو دوباره روی بالشت خودشو من مجبور شدم روبالشتی ها رو جدا با دست بشورم دیگه شد ساعت 8:30 اینا که خوابیدیم تا 11 بعدم بیدار شدیم رفتیم خونه مامانجونی پیش داداش پارسا لحظه ورود همچین پارسا سفت بغلش کرده بود و میگفت داداشی دنیا دوست دارم دلم برات تنگ شده بود برای خودتا یعنی من قربون اون حرف زدنو شیرین زبونیات برم مادر که با زبون شیرینت همه کسایی که دور و برت هستند و اسیر محبت خودت میکنی و همه برات غش و ضعف میکنن الان که داشتم مینوشتم با گریه از خواب بیدار شدی اومدم نازت میکنم میگی خواب دیدم دزد منو بگیره من در رفتم (الهی من فدای اون دایره لغتت بشم در رفتمو از کجا یاد گرفتی؟) بعد سریع کیفتو آوردی میگی امروز فارسی دارم بیا امضا کن بیبین اومدم برات امضا کردم 20 دادم میگی اینطوری نه اینجوری بکش مامان فدات شه به من امضا کردن یاد میدی ........... الان باید برم صبحونه پرهامی بدم البته الان بهش آبمیوه آناناس با بیسگوئیت دادم (به زبون شیرین پرهام آبمیوام با بوبوسیت) اما نون و پنیر یه چیز دیگه هست پس فعلا
پی نوشت1:خیلی خیلی ببخشید طولانی شد اما جبران 20 روز شد شما میخونید نگید چقدر پرچونه بود بزارید پای بیست روز غیبت و تنبلی
پی نوشت 2: از همه دوستای عزیزم تشکر میکنم که سراغ ما میومدن با اینکه ما به روز نبودیم و الانم با حوصله مطلب منو میخونید با شما هستم دوست عزیزی که چشم نازنین و وقت گرانبهاتو صرف خوندن این پست کردی عاشقانه دوستت دارم و سپاسگزارم
پی نوشت 3:من گرچه مطلب نزاشتم اما نظرامو میخوندم و جواب میدادم و به صفحه همه ی دوستام سر میزدم اما دلم برای ستاره جونی تنگیده طبق عادت همیشه بهش سر میزن یعنی هنوز باور ندارم قرار دیگه مطلب نزاره من همیشه سر میزنم تا ببینم یه روز نوشته شهره جون من دارم مامان میشم میدونم اون روز نزدیکه